52 سال از تصویب کنگره می گذرد، و کشور اصلاحیه قانون اساسی را تصویب کرد – متمم بیست و ششم، که سن رای دادن را به 18 سال در پی جنگ ویتنام و اختلال گسترده تر در دهه 1960 کاهش داد. (بیست و هفتمین متمم، تصویب شده در سال 1992، در سال 1789 به تصویب رسید.) 64 سال از زمانی که کنگره ایالات متحده را به اتحادیه اضافه کرد – آلاسکا و هاوایی در سال 1959 می گذرد. 435 عضو
ممکن است وسوسه شوید که با این حقایق به عنوان چیزهای بی اهمیت برخورد کنید. اما حقیقت این است که آنها چیزهای عمیقی در مورد سیاست آمریکا می گویند. بیش از 50 سال است که ایالات متحده در نوعی رکود ساختاری و قانون اساسی منجمد شده است. علیرغم تغییرات عمیق در جامعه ما – از جمله رشد عمده جمعیت و حداقل دو موج نسلی – ما هیچ تغییر رسمی در منشور ملی خود ایجاد نکردهایم، ایالتها را اضافه نکردهایم یا سیستم فدرال را بازآرایی کردهایم یا قوانین رقابت سیاسی را تغییر ندادهایم.
همانطور که کیت شاو و جولی سی سوک در مقالهای اخیر برای Times Opinion مشاهده میکنند، یکی از دلایل اهمیت این موضوع این است که «چند نسل از آمریکاییها عادت و حافظه عضلانی تلاش برای تغییر قانون اساسی را از دست دادهاند». آمریکاییها که به این مفهوم عادت ندارند و متقاعد شدهاند که از نظر عملکردی غیرممکن است، این تصور را که ما میتوانیم قانون اساسی خود را تغییر دهیم، کنار گذاشتهاند. در عوض، ما مسئولیت تغییر را بر عهده دیوان عالی کشور می گذاریم و به بهترین ها امیدواریم. با حاکمیت مردمی، با برتری قضایی.
دلیل دیگری هم برای این موضوع وجود دارد. نظام سیاسی راکد ما یک چشم انداز سیاسی راکد ایجاد کرده است. هیچ یک از طرفین نتوانسته است مزیت پایداری نسبت به طرف دیگر به دست آورد و هیچ یک از طرفین نیز آمادگی انجام این کار را ندارند. حاشیه های پیروزی و شکست در انتخابات ملی کم است. اکثریت جمهوری خواه که به رئیس جمهور جورج دبلیو بوش برای بار دوم در کاخ سفید اعطا کرد – و الهام بخش دیدگاه هایی از اکثریت دائمی جمهوری خواهان بود، هرچند مختصر – تنها 50.7 درصد از آرا را به دست آورد. پرزیدنت باراک اوباما در دور دوم ریاست جمهوری خود با حدود چهار درصد به پیروزی رسید و پرزیدنت بایدن در سال 2020 با اختلاف مشابهی پیروز شد. همانطور که می دانیم دونالد ترامپ اکثریت رای دهندگان را در سال 2016 به دست نیاورد.
کنترل کنگره نیز به طور مساوی مطابقت دارد. اکثریتها با حاشیههای محدود در تعداد انگشت شماری از رقابتهای رقابتی ساخته میشوند، جایی که پیروزی میتواند بیشتر بر شکل نقشه منطقه – و وسعت جنگ، با فرض برقراری آن – باشد تا هر نوع اقناع سیاسی. آن خانه است. در سنا، کنترل بر اساس چند کرسی رقابتی در چند ایالت رقابتی به این سو و آن سو کاهش یافته است. و انتخابات ریاست جمهوری بعدی، به لطف کالج الکترال، به جای یک انتخابات ملی واقعی، یک بازی اینچ در دسته کوچکی از ایالت های نزدیک به هم خواهد بود.
دوره های گذشته پویایی سیاسی اغلب از تغییراتی در نظم کلی سیاسی ناشی می شد. به عنوان مثال، در سراسر قرن نوزدهم، اضافه شدن ایالتها یا زمینهای را که آمریکاییها در آن با سیاستهای حزبی مبارزه میکردند، تغییر داد یا راههایی را برای موفقیت بلندمدت یکی از دو حزب بزرگ باز کرد. از دولتها میتوان برای تحکیم کنترل حزبی در واشنگتن استفاده کرد – دلیل اینکه ما به جای یک داکوتا دو داکوتا داریم – یا برای گسترش و گسترش ائتلاف موجود استفاده میشود.
تحولات قانون اساسی دوران مترقی – انتخاب مستقیم سناتورها، حق رای زنان و ممنوعیت – از طریق سیاست های حزبی طنین انداز شد، و سیل سیاهپوستان آمریکایی از مناطق جنوبی به شهرهای شمالی مهری محو نشدنی بر رفتار دموکرات ها و جمهوری خواهان گذاشت.
ما فاقد اخلال سیاسی در این مقیاس هستیم. هیچ اصلاحیه قانون اساسی روی میز وجود ندارد که ممکن است شرایط جنگ حزبی را در این کشور تغییر دهد. هیچ شانسی – به این زودی – وجود ندارد که به مجمع الکترال خاتمه دهیم یا اندازه مجلس را به شدت گسترش دهیم، اقداماتی که می تواند محاسبات سیاسی ملی را برای هر دو حزب تغییر دهد. در حال حاضر هیچ چشم اندازی برای ایالت های جدید وجود ندارد، خواه دی سی، پورتوریکو یا هر یک از سرزمین های دیگر که در آن آمریکایی ها بدون نمایندگی واقعی در کنگره در آن زندگی و کار می کنند.
هیچ قانون اساسی یا ساختاری در افق سیاست آمریکا وجود ندارد که بتواند خود نظام سیاسی را از رکود خارج کند. چیزی که بتواند افکار عمومی را به مسیرهای جدید سوق دهد یا خود احزاب را مجبور به ایجاد انواع جدیدی از ائتلاف ها کند. به طور خلاصه، هیچ چیز نمی تواند به آمریکایی ها کمک کند تا آسیب شناسی نظم سیاسی کنونی ما را باز کنند.
واقعیت این است که وجود دارد هستند نیروهایی که سعی در شکستن رکود سیاست آمریکا دارند. دادگاه عالی وجود دارد که از چنگ آهنین خود بر معنای قانون اساسی برای انباشت قدرت در اتاق های خود استفاده کرده است که به ضرر سایر نهادهای حاکمیتی آمریکایی است. حزب جمهوریخواه وجود دارد که از ویژگیهای ضداکثریتی نظام ما برای ایجاد دوگانگی در قدرت، جدا از خود رأیدهندگان استفاده کرده است. و یک جنبش استبدادی وجود دارد که توسط ترامپ رهبری و به حرکت در میآید، که میخواهد حکومت قانون اساسی را به نفع یک رژیم حامی استبدادی، با خانوادهاش در مرکز آن، کنار بگذارد.
هر یک از این نیروها در تلاش هستند تا با سیستم فعلی بازی کنند، تا نظم جدیدی از مهره هایی که وجود دارند ایجاد کنند. اما چیزی وجود ندارد که بگوید ما نمی توانیم قوانین جدیدی بنویسیم. و هیچ چیزی وجود ندارد که بگوید ما باید این بازی خاص را انجام دهیم.